سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ღ خانــوُوُم مهـــندس ، آقـــاے دکـــتر ღ

دُخـــمل صــولتے ، پسمل آبـــے

setareh

یک شب خوب تو آسمون

یه ستاره چشمک زنون

خندیدو گفت کنارتم

تا آخرش

تا پای جون

ستاره ی قشنگی بود

آروم و ناز و مهربون

ستاره شد عشق من و

منم شدم عاشق اون

ماه اومد و ستاره رو

دزدید و برد نا مهربون

ستاره رفت با رفتنش

منم شدم بی همزبون

حالا شبا به یاد اون

چشم می دوزم به آسمون

دلم می خواد داد بزنم

این بود قول و قرارمون؟

 


 پنج شنبه 91/4/8  |  9:13 عصر  |  پَــریـ ســیمـآ  |  نظر

به نام خدا

کوچه

 نمی دانم !

آفتاب که همان آفتاب است ،

مهتاب هم که همان ! پس چه شده؟!

وقتی به چند سال پیش بر می گردم فکر می کنم انگار که قرن ها گدشته. انگار که کودکی ام را در کره ی دیگری گذرانده ام ما همان خانواده هستیم؟ همان هایی که درب خانمان بی خبر کوبیده میشد؟ و در یک چشم به هم زدنی خانه پر میشد از مهمان؟ ما همانیم؟
بوی غذای همسایه همیشه از بشقاب ملامین توی آشپز خانه ی خودمان نیز می آمد

لابد قبل از اینکه سفره بیندازند یک سری هم به خانه ما زده اند.

ما خانه نبودیم ولی وقتی برمی گشتیم جلوی خانه ی ما نیز مانند خانه ی همسایه شسته شده بود.

مثل اینکه خانواده ی ما فقط ما نبودیم ولی حالا!!!!....

حالا که فکر می کنم مثل اینکه فقط همسایه نیست که از خانواده ی ما حذف شده به قول میوه فروش محله «در همه» فامیل دور و نزدیک و همسایه نداره همشون یکی از آشناهامون هستند و یا اگر خیلی هم با هم خوب باشیم یکی از فامیلامون هستند.

فقط همین!؟

حالا دیگه مطمئنم کودکی من تو یه کره ی دیگه بود.

وگرنه خانواده ی ما اینقدر کم نبود!!؟؟.

  


 شنبه 91/4/3  |  4:6 عصر  |  پَــریـ ســیمـآ  |  نظر
bestskin
فـــــــانتزیــ خانمـــــ
عشقــولیای آقای مهندس و خانم دکتر
I LoOoOovE YOoOou
engineer
Doctor