سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ღ خانــوُوُم مهـــندس ، آقـــاے دکـــتر ღ

دُخـــمل صــولتے ، پسمل آبـــے


کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .

وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .

- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !

پسر

 


 دوشنبه 90/11/10  |  6:3 عصر  |  پَــریـ ســیمـآ  |  نظر
bestskin
فـــــــانتزیــ خانمـــــ
عشقــولیای آقای مهندس و خانم دکتر
I LoOoOovE YOoOou
engineer
Doctor